عشــقهایی کـز پـی رنگــی بود عشـــق نبـود عاقبت ننگــی بود[۴۹]۳
عشق قهّار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق[۵۰]۴
«او ، اگرچه هستی را سراسر عشق میداند ، امّا آنچه مورد طعن و تحقیراوست ، عقل جزوی است . آفریدگار مثنوی « عقل کلّی » را میستاید . تمایز میان عقل کلّی و جزیی ، یکی از عمیقترین و بزرگترین دست مایههای مثنوی مولوی است . البته از اواخر قرن ششم و هفتم هجری ، حمله به عقل و اندیشههای فلسفی بنا به علل و عواملی مد روز و زمانه بود ودر چنین عصری ، حمله عارف حکیمی چون مولانا ، متوجّه « عقل جزوی » و « عقل عدد اندیش » و عقل بریده از فطرت و خداوند است[۵۱]۱ .»
مولوی میگوید: عقـــل جزو ازکــل گویــا نیستی گــر تقاضــا بر تقاضــا نیستـی[۵۲]۲
عقل جزوی را آفتش وهم است وظن زآنک درظلمات شد او را وطـن[۵۳]۳
پای استـــدلالیــون چوبین بُــود پای چوبین سخت بی تمکین بود[۵۴]۴
این سرزنش و تحقیر خصوصاً زمانی که به عرصه «استدلال» و« قیل و قال » فلسفی ، آن هم فلسفه بریده از « فطرت » و آسمان میرسد اوج و موج شابنده تری مییابد. استدلالی که در فرهنگ عارفان ، پای چوبین دارد و پای چوبین هم سخت لرزان و بی تمکین است .
و گاه چون دیگرعارفان نامدار ، از عقل و هوش ستایش میکند و میسراید .
تا چه عالمهاست در سودای عقـل تا چه پر پهناست این دریای عقل[۵۵]۵
عقل ایمانی چون شحنه عادل است پاسبان و حاکــم شهــر دل است[۵۶]۶
عاقــلان را یــک اشارت بس بود عاشقان را تشنگـی از آن کی رود[۵۷]۷
مولانا گاه حتی « عقل و عشق » را در یک ترازو مینهد و گویی از « عاشق عاقل » یا « عاقل عاشق » سخن میگوید .
گاه مشورت و عقل شورایی را که گوشه ای از عقل تجربی است ، ستوده و میافزاید :
فـرق زشت و نغــز از عقـــل آورید نی زچشمی کز سیه گفت وسپیـد[۵۸]۱
این فلک چشمی که عقل استش اسیر عاقبت بین باش و حبـر و حریـر[۵۹]۲
عقـــل را باعقـــل یـاری یـار کـن «امرهم شوری » بخوان و کار کن[۶۰]۳
بر همین اساس مولانا ، همان گونه که « عشق » را به الهی و غیر الهی تقسیم میکند
(عشقهایی کز پی رنگ بود عشق نبود عاقبت ننگی بود) عقل را هم به درجات و گونههایی توصیف میکند و میسراید :
این تفاوت عقـــلها را نیــک دان در مراتب ، از زمیـن تا آسمــان[۶۱]۴ !
هست عقلی همچـو قرص آفتــاب هست عقلی کمتراز زهره و شهاب[۶۲]۵
هست عقلی چون چراغ سر خوشی هست عقـــلی چون ستاره آتشـی[۶۳]۶
«مثنوی ، کتابی است که هدف غایی را به انسان علاقمند و عاقل نشان میدهد . حال باتوجّه به این واقعیّت ، که عقلِ حسابگر برای رسیدن به هدف لازم است ولی کافی نیست . بنابراین این عارف و دانشمند باتوسّل به ابزاری چون عشق و شوق وامثال آن انسان را به مرحله عقل رشدیافته رهنمون میشود . زیرا عقل پروازگر میخواهد همه چیز را بفهمد[۶۴]۷ .»
عقل در نگاه حافظ
حافظ شیرازی نیزدردیوان ، به نسبتی که ازپرواز عشق میگویدودل رادرمهبط انوارالهی میداند، گویی«عقل» را در آوردگاه محبت و عشق به چیزی نمیگیرد . نوشتهاند خطاب به شیخ الرییس ابن سینا این گونه سروده است .
ای که در دفتر عقل آیت عشـق آموزی ترســم این نکــته به تحقیق ندانی دانست
عرضه کردم دو جهان بر دل کـار افتاده به جز از عشق تو باقی ، همه فـانی دانست[۶۵]۱
من وانکار شراب این چه حکایت باشد غالباً ایــن قدرم عقــل و کفــایت باشـد[۶۶]۲
و این که :
گاه حافظ« عقل و فضل »رادرکنارهم مینهد وآن دورا رویاروی فهم یارأی ضعیف میآورد ومیفرماید :
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست فهــم ضعیـف رأی فضــولی چــرا کنـد[۶۷]۳؟
حاشا که من به موسم گل ، ترک گل کنم مـن لاف عقــل میزنم این کار کــی کنم[۶۸]۴؟
این عقلی که علما با آن در افتادهاند ، عقل رحمانی و« اول ما خلق الله » نیست .بلکه « عقل هیولانی »است . عقل جزیی نگر و عدد اندیش است .
«آری ژرف اندیشی در عرصه عمیق و پهناور« عشق وعقل » نشان میدهدکه هرگاه عشق حقیقی وعقل کامل، یا« عقل کل » یا « عقل عقل » منظور نظر بوده ، نزاع وچالش به حد اقل رسیده و گاه هردو در« انسان کامل » به وحدت و اتّحاد گراییدهاند[۶۹]۵ .»
تفاوت ماهیت عشق و عقل
«در مورد تفاوت ماهیت عشق و عقل سخن بسیار گفته شده است ولی نمیتوان ادعا کرد که سخن گفتن در این باب ، به پایان رسیده است . با این همه مسئله عشق و عقل با سایر مسائل متفاوت بوده و مشکلی که در مورد این دو امر اساسی وجود دارد غیر از مشکلاتی است که در مورد سایر امور مطرح میگردد .
مشکلی که در مورد عقل مطرح میگردد این است که این گوهر شریف برای درک ماهیّت خود ناچار باید خود را موضوع ادراک خود قرار دهد . البتّه مسلّم است آنچه موضوع ادراک واقع میشود به عنوان شی مطرح میشود ، نمیتوان آن را عقل به شمار آورد چرا که عقل شناسنده است .
مشکلی که در درک ماهیت عشق وجود دارد ، با مشکل درک ماهیت عقل متفاوت است و درک ماهیت عشق از آن جهت مشکل است که وقتی عشق شعله ور میگردد ، جایی برای عقل باقی نمیگذارد .
عشق همانند آتش است که شعلههای سوزان آن همه چیز را طعمه حریق خود ساخته و جایی برای غیر خود باقی نمیگذارد[۷۰]۱٫»
باتوجه به اشعار شاعران این امر مسلّم میگردد که در میان آنان عالمان و عارفان و فیلسوفانی هستند که عشق حقیقی را محصول عقل میدانند و معتقدند که میان عشق و عقل رابطه علّت و معلولی است و نه تضاد وتقابل . به عبارت دیگر اعتقاد دارند ، که عشق در عرض عقل نیست که انسان ناگزیزاز انتخاب یکی از آن دو باشد ، بلکه عشق مرحله ای است از مراحل پس از عقل ورزی در طول آن واقع میشود ودر حقیقت از مفهوم کلامشان چنین برمی آید که با عقل انتخاب کرده و با عشق راه را میپیماید . به این معنی که انسان آمیزه ای از عشق و عقل است .
از دیدگاه عرفا و فلاسفه ، عقلی جزیی است که مانع شهود حقایق است . به همین دلیل این گروه اعتقاد دارند که اگر عقل بتواند خود را از بند محبوسات مجازی برهاند و با کسب تفکّر و تدبّر و تقوا ، خود را به مبدأ اصلی یعنی عقل کلّی والهی متّصل گرداند ، دیگر مقابل عشق نخواهد بود . از این روی امروزه بحث تضاد بین عقل و عشق – که از دیربازدر اشعار شعرا و عرفا مورد توجّه بوده است – باید با نگاهی تآمل برانگیز مورد توجّه قرار گیرد . مگر نه این که عشق و عقل دو عرصه است که هر دو آفریده و هدیه الهی به بشر است و خداوند هم به علم و حکمت ، در آفرینش آنها قلم رانده است .
طفیل هستی عشـــقاند آدمــی و پری ارادتـــی بنمــا تـا سعـــادتی ببــری
دانلود کامل پایان نامه در سایت pifo.ir موجود است. |